جدول جو
جدول جو

معنی لاس زدن - جستجوی لغت در جدول جو

لاس زدن
از پی ماده رفتن حیوان نر
دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن، لاسیدن
تصویری از لاس زدن
تصویر لاس زدن
فرهنگ فارسی عمید
لاس زدن
(سَ خوَشْ / خُشْ دَ)
به نظر ریبه در کسی دیدن. ملامسه کردن و دست بازی کردن. ملاعبه کردن به ریبه. رجوع به لاس شود
لغت نامه دهخدا
لاس زدن
دست بچهره و اعضای بدن زنی کشیدن ملاعبه لاسیدن، ملامسه کردن و ملاعبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
لاس زدن
((زَ دَ))
لاسیدن، در آغوش کشیدن و بوسیدن
تصویری از لاس زدن
تصویر لاس زدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاف زدن
تصویر لاف زدن
خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن، برای مثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لاف یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دُ گَ چَ / چِ دَ)
اندودن با لاک.
- لاک زدن. ناخن، اندودن ناخن به لاک
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ تَ)
خودستائی کردن. دعوی باطل کردن. تصلف. تیه. صلف. طرمذه. تفیّش. بهلقه. ضنط. (منتهی الارب).
- لاف ازچیزی زدن، مدعی داشتن آن بودن:
ببودند تا شب در این گفتگوی
همی لاف زد مردپیکارجوی.
فردوسی.
ترا خود همی مرد باید چو زن
میان یلان لاف مردی مزن.
فردوسی.
لافها زد و منتها نهاد. (تاریخ بیهقی ص 685). این لافی نیست که میزنم و بارنامه نیست که میکنم بلکه عذری است که بسبب این تاریخ میخواهم. (تاریخ بیهقی ص 567). و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی... این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدان چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من فرو گرفتم. (تاریخ بیهقی).
لافی نزدم بدین فضائل
زیرا که به فضل خود مشارم.
ناصرخسرو.
برگ بی برگی نداری لاف درویشی مزن.
سنائی.
اندر همه ده جوی نه ما را
ما لاف زنان که دهخدائیم.
سنائی.
ز تو گر لاف زد کفری نگفته ست
ترا گر دوست شد کفری نکرده ست.
عمادی شهریاری.
لاف نسبت زند حسود ولیک
شیر بالش نشد چو شیر عرین.
انوری.
لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه
از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا.
خاقانی.
دیدۀ تو راست نیست لاف یکی بین مزن
صورت تو خوب نیست آینه بر طاق نه.
خاقانی.
لاف فریدون زدن وانگه ضحاک وار
سلطنت و شیطنت هر دو بهم داشتن.
خاقانی.
یا لاف رستمی مزنید ای یگانگان
یا بیژن دوم را از چه برآورید.
خاقانی.
لاف از دم عاشقان زند صبح
بیدل دم سرد از آن زند صبح.
خاقانی.
از تو ببارگاه شه لاف دوکون میزنم
کم ز خراج این دو ده برگ گدای چون توئی.
خاقانی.
مرغ قنینه چون زبان در دهن قدح کند
جان قدح به صد زبان لاف صفای تو زند.
خاقانی.
گه گه اگر زکوه لب بوسه دهی به بنده ده
تا به خراج ری زنم لاف عطای چون توئی.
خاقانی.
اول از شیر سرخ لاف زند
پس درآید سگ سیه ز میان.
خاقانی.
دیدۀ بینا نه و لاف بصر
گوهر گویا نه و لاف بیان.
خاقانی.
کاخر لاف سگیت میزنم
دبدبۀ بندگیت میزنم.
نظامی.
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بودکه پر توان زد.
نظامی.
تا بیکی نم که بر این گل زنی
لاف ولی نعمتی دل زنی.
نظامی.
بقدر شغل خود باید زدن لاف
که زردوزی نداند بوریاباف.
نظامی.
آن دل و آن زهره کرا در مصاف
کز دل و از زهره زند با تولاف.
نظامی.
هر آنکس کو زند لاف دلیری
ز جنگ شیر یابد نام شیری.
نظامی.
فراخیها و تنگیهای اطراف
ز رای پادشاه خود زند لاف.
نظامی.
لاف زنان کز تو عزیزی شوند
جهدکنان کز تو بچیزی شوند.
نظامی.
مزن بیش ازین لاف گردنکشی
که خاکی به گوهر نه از آتشی.
نظامی.
چون زنم من زین مقام صعب لاف
مور چون در پشت گیرد کوه قاف.
عطار.
هر جان که در ره آمد لاف یقین بسی زد
لیکن نصیب جانان پندار یا گمان است.
عطار.
گفت خرآخر همی زن لاف لاف
در غریبی بس توان گفتن گزاف.
مولوی.
دوست مشمار آنکه در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی.
سعدی.
دشمن چو بینی ناتوان
لاف از بروت خود مزن.
سعدی (گلستان).
دوش در صحرای وحدت لاف تنهائی زدم
خیمه بربالای منظوران زیبائی زدم.
سعدی.
گر همه عمر بشکنم عهد تو پس درست شد
کاینهمه ذکر دوستی لاف دروغ میزنم.
سعدی.
خسیسی اگر لاف آن میزند
که باشد یکی در نسب اصل ما.
ابن یمین.
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم.
حافظ.
حافظ نه حدّ ماست چنین لافها زدن
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم.
حافظ.
فهم رازش نکنم او عربی من عجمی
لاف مهرش نزنم او قرشی من حبشی.
جامی.
دمی باحق نبودی چون زنی لاف شناسائی
تمام عمر با خود بودی و نشناختی خود را.
- امثال:
زر کار کند و مرد لاف زند.
نامرد زند همیشه لاف مردی.
مردان نزنند لاف مردی. (جامعالتمثیل)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بام زدن
تصویر بام زدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد زدن
تصویر باد زدن
تولید باد کردن برای خنک کردن خود یا دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
سرخه زدن به ناخن مالیدن لاک. یا لاک زدن ناخن. لاک را روی ناخن مالیدن، اندودن ناخن به لاک
فرهنگ لغت هوشیار
خودستایی کردن: این لافی نیست که میزنم و بارنامه نیست که میکنم بلکه عذری است که بسبب این تاریخ میخواهم، دعوی باطل کردن: برگ بی برگی نداری لاف درویشی مزن، (سنائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاف زدن
تصویر لاف زدن
((زَ دَ))
خودستایی کردن غیرواقعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
گمان کردن، گمانه زنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
بالورنيش
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
Varnish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
vernir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
ニスを塗る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
وارنش کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
বার্নিশ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
เคลือบเงา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
kupaka varnish
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
vernik sürmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
למרוח לכה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
上光
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
envernizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
바니시하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
melak varnish
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
лак लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
barnizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
vernissen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
покривати лаком
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
лакировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
lakierować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
lackieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
verniciare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی